پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

روز تولد تو روز تولد تموم خوبیاست

                                                                                             نمیدونم در آینده چی پیش میاد و تو چه جوری میشی ؟ به چی علاقه خواهی داشت ؟ بچه آرومی هستی یا زیاد گریه میکنی؟ اهل مطالعه هستی ؟ بازیگوشی؟ خ جالتی ای ؟ پ ر حرفی ؟ کنجکاوی ؟ ووووووو هزار تا خصوصیت دیگه ، اما ه ر جوری که باشی یا هر خصلتی که داشته باش ی  فقط این رو بدون که ب...
23 اسفند 1390

باورم نمیشه سه ماهه شدی

     بابا برای کار مجبور شد بره شمال و ما رو تنها بزاره.میدونم که ندیدن تو براش خیلی سخته . خودش میگه  اونجا که هست ، همش تو فکر من و توئه . خاله مرجان اومده پیشمون که این چند روزه رو تنها نباشیم. قرار شده وقتی بابا برگشت ببریم و ختنت کنیم ، آخی ............. .   جدیدا هرچی رو که به دستت میدیم میکنی تو دهنت . آخه پسری همه چی که خوردنی نیست.دایی امیر پرفسور شده میگه : بچه ها توی این سن همه چیز رو با زبونشون لمس میکنن .بذار بخوره . ولی آخه دایی امیر ، میکروبا رو چیکار کنیم ؟     قبلا چند بار قهقهه کوچولو زدی ، خیلی کم . اما اینبار خون...
22 اسفند 1390

دو ماهگیت مبارک

قند عسل مامان ، امروز دو ماهه شدی.    ساعت ٥ بعد از ظهر ، از دکتر وقت گرفته بودم تا بریم واکسنت رو بزنیم. از صبح دلشوره داشتم . بردمت خونه مامان پروانه تا حمومت کنه ، گفتم شاید بعد واکسن درد داشته باشی و نتونی تا چند روز حموم بری .( هنوزم مامان پروانه تو رو میبره حموم ، من که جرات نمیکنم ببرمت) . ساعت چهار و نیم با بابا رفتیم مطب ، تا نوبت ما ب شه ساعت شد ٦ . خانوم دکتر داشت سرنگ رو پر میکرد که واکسنت رو بزنه . تو روی تخت دراز کشیده بودی ، اومدم بالاسرت تا شلوارت رو دربیارم دیدم خندیدی و انگشتمو گرفتی . بغضم گرفت و جام رو با بابا عوض کردم و خودم رفتم عقب اتاق ...
18 اسفند 1390

وای یعنی یکماه گذشت

آقا فسقلی تولد ا ماهگیت مبارک                                               قند عسلم. خدا رو شکر جای سوزنای دست و پاهات کمرنگ شده و داره میره . همش میترسیدم جاش بمونه.                                 خوب شیر میخوری . اصلا مثل بچه های دیگه اذیت ن...
18 اسفند 1390

خدایا شکرت ، پسرم چهار ماهشه

  روزی نیست که دستام رو رو به آسمون نبرم و خدای بزرگم رو شکر نکنم . خدا جونم سپاس و صد سپاس به خاطر وجود گلی که بهم بخشیدی . به خاطر نفس کشیدنش ، به خاطر سلامت بودنش ، به خاطر همه چیزش . خدا جونم من تمام تلاشم رو برای بزرگ کردن پسرم میکنم . سر تمام قولهایی که بهت دادم هستم . ولی در آخر بازم مثل همیشه به تو میسپارمش . خدای عزیزم تو هم مثل همیشه مواظبش باش.     ایندفعه برای واکسن بردمت خانه بهداشت . استرسم زیاد بود فکر کردم اینبارم خیلی گریه میکنی ، اما تا من رفتم اتاق بغلی که در مورد قد و وزنت از دکتر سوال کنم ، صدای جیغ و گریت رو شنیدم . سریع برگشتم  دیدم بهیار با کمک بابا ، واکسنت رو زد...
4 دی 1390
1