وای یعنی یکماه گذشت

آقا فسقلی تولد ا ماهگیت مبارک

  قند عسلم. خدا رو شکر جای سوزنای دست و پاهات کمرنگ شده و داره میره . همش میترسیدم جاش بمونه.

  خوب شیر میخوری . اصلا مثل بچه های دیگه اذیت نمیکنی که خسته بشم . منم خیلی از شیر دادن بهت خوشم میاد ولی از اینکه بعدش باید باد گلوت رو بگیرم خیلی اذیت میشم .

  خوابت خیلی کمه . تقریبا شبا اصلا نمیخوابی . خواب روزت هم زیاد نیست . خانوم دکترت میگه به خاطر هوشیار بودنته . میگه متوجه تغییرات محیط میشی و این خیلی خوبه . اما من بیچاره  چی ؟ آخه تپلی من خوابم میاد.

  زیاد گریه میکنی . همیشه با گریه از خواب بیدار میشی . دل دردت زیاده . بردمت دکتر  ، بهمون گفت که این دردای شکمی یا بهتر بگیم قلنجه  ، که اکثر نوزادا تا چهار ماهگی این درد رو دارن اسمش این بیماری کولیکه . ولی من وقتی درد میکشی خیلی دلم برات میسوزه .بهت گریپ میکسچر میدم شاید دردت کم شه ........

(((( ژست پارسا تو خواب ))))

  یه وقتا هم برای اینکه راحت تر بخوابی دورت رو یه پارچه میپیچم ، بیدار میشی فکر میکنی تو بغلمی  و دوباره میخوابی.   

خاله الهه هم یک کتاب به اسم ( من و کودک من ) برام خریده که خیلی بهم کمک کرد و کامل راجب این مشکل و هزار تا مشکل دیگه که کوچولو ها دارن نوشته . من بابت این کتاب خیلی ازش ممنونم . واقعا بدردم خورد.

خاله الهه جون

قرار بود روز دهم تولد برات یه مهمونی بگیرم ولی چون ماه رمضونه نشد ، بنابراین  بعد از عید فطر دو تا مهمونی گرفتم . یکی برای فامیلای بابا ، یکی هم فامیلای من .

  تو مهمونی همه فامیلا اومدند و  تو رو دیدند . یه ذره ناراحت بودم که از این بغل به اون بغل میشدی تازه اینکه بعضیا هم بوست میکردن ولی برای اینکه کسی ناراحت نشه  چیزی نگفتم . ( منو ببخش اگه اذیت شدی) بعد از صرف نهار هدیه هات رو باز کردیم وبعدش هم یکم بزن و برقصو ........

جالبه که توی شلوغی خیلی آروم بودی و اصلا گریه نکردی فقط تند تند گشنت میشد و شیر میخواستی