پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

خدایا شکرت ، پسرم چهار ماهشه

1390/10/4 9:37
نویسنده : مامان عاطفه
800 بازدید
اشتراک گذاری

  روزی نیست که دستام رو رو به آسمون نبرم و خدای بزرگم رو شکر نکنم .خدا جونم سپاس و صد سپاس به خاطر وجود گلی که بهم بخشیدی . به خاطر نفس کشیدنش ، به خاطر سلامت بودنش ، به خاطر همه چیزش . خدا جونم من تمام تلاشم رو برای بزرگ کردن پسرم میکنم . سر تمام قولهایی که بهت دادم هستم . ولی در آخر بازم مثل همیشه به تو میسپارمش . خدای عزیزم تو هم مثل همیشه مواظبش باش.

 

 

ایندفعه برای واکسن بردمت خانه بهداشت . استرسم زیاد بود فکر کردم اینبارم خیلی گریه میکنی ، اما تا من رفتم اتاق بغلی که در مورد قد و وزنت از دکتر سوال کنم ، صدای جیغ و گریت رو شنیدم . سریع برگشتم  دیدم بهیار با کمک بابا ، واکسنت رو زده . تا من و دیدی ساکت شدی . خدا رو شکر تب هم نکردی

 

جدیدا روزی یکبار روی روروئک میذارمت تا باهاش آشنا بشی . هنوز مسلط نیستی . خیلی خوشت میاد ، عقب عقب میری ولی با صفحه موزیک روی روروئک بازی مکنی و دگمه هاشو میزنی و وقتی صدای آهنگش میاد ، میخندی .

 

 

تپلی وقتی میبریمت جلوی آینه ، اول به خودت نگاه میکنی و بعد از توی آینه به ما نگاه میکنی . بعدش ذوق میکنی و کلی دست و پا میزنی.

 

 

13 آذر مصادف بود با هشتم محرم . بردمت هیات بابا اینا . از دیدن اونهمه چراغ و شنیدن صدای طبل تعجب کرده بودی و چشمات گرد شده بود .

 

 

 

٢١ آذر تولد دانیال بود . کلی عکس انداختیم ، ولی تو همش خواب بودی و نشد با دانیال و کیک و شمع و کادو عکس بندازی!!!! .

 

 

داداشی تولدت مبارک.

 

روز تولد دانیال

 

 

٢٩ آذر تولد بابا بود ، من امسال وقت نکردم مثل سالهای پیش براش کیک بپزم و کادو بگیرم ، خیلی شرمنده بودم، اما بابا گفت ناراحت نباش ، امسال ، من بهترین و زیباترین و باارزشترین هدیه دنیارو ، که تو باشیو بهش دادم. بابایی تولد مبارک .

 

 

راستی یلدات مبارک جیگر مامان . امسال که نمیشه ، ولی ایشالله سال دیگه بهت هندونه هم میدم که بخوری.

 

تازگیا ، دستات رو میکنی تو دهنت و میخوری . دائما آب دهنت هم آویزون میشه و جلوی لباست خیس میشه . از پیشبندم که خوشت نمیاد . همه میگن به خاطر دندونته ، اگه در بیاد آب دهنت بند میاد.

 

 

برای اولین بار خودم با کمک بابا بردمت حموم . خدارو شکر تونستم از پسش بربیام . ولی خیلی سخت بود . تازه فهمیدم مامان پروانه چه مهارتی داره توی این کار .

 

 

این عکس بچگی باباست .


اینم تویی

 

پسندها (1)

نظرات (5)

مامان نگار و نيكي
5 فروردین 91 9:51
مامان عاطفه مهربون تصاوير خيلي قشنگي بود و خيلي هم خوب نوشتي دستت درد نكنه فقط دست از تنبلي بردار و زودتر به روز شو


چشم عزیزم تمام سعیم رو میکنم . آخه این وروجک که نمیزاره!!!



بهار نهان دست
8 فروردین 91 23:10
پسر خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوشگلی و بامزه و تپلییییی دارین.





بهار عزیزم . ممنون از اظهار لطفت . بازم به وبلاگ پسر من سر بزن داریم به روز میشیم . منتظر نظرات بعدیت هم هستم


مامان بهراد
10 اردیبهشت 91 16:07
واقعا که خیلی شبیه هم هستن.مثل 2تا سیبی که از وسط نصف شدن.انشاا... که همیشه سالم و سرحال باشه...


مرسی عزیزم
شبی
9 اسفند 91 10:03
چه ظوزی عکس میذاری توعکس؟یادم بده دیگه
شبی
9 اسفند 91 10:04
چه طوری عکس رومیذاری توعکس؟یادم بده


منظورتون رو متوجه نشدم عزیزم . شما هم وب دارین ؟
اگه میشه آدرس بذارین بیام سر بزنم