خدایا شکرت ، پسرم چهار ماهشه
روزی نیست که دستام رو رو به آسمون نبرم و خدای بزرگم رو شکر نکنم .خدا جونم سپاس و صد سپاس به خاطر وجود گلی که بهم بخشیدی . به خاطر نفس کشیدنش ، به خاطر سلامت بودنش ، به خاطر همه چیزش . خدا جونم من تمام تلاشم رو برای بزرگ کردن پسرم میکنم . سر تمام قولهایی که بهت دادم هستم . ولی در آخر بازم مثل همیشه به تو میسپارمش . خدای عزیزم تو هم مثل همیشه مواظبش باش.
ایندفعه برای واکسن بردمت خانه بهداشت . استرسم زیاد بود فکر کردم اینبارم خیلی گریه میکنی ، اما تا من رفتم اتاق بغلی که در مورد قد و وزنت از دکتر سوال کنم ، صدای جیغ و گریت رو شنیدم . سریع برگشتم دیدم بهیار با کمک بابا ، واکسنت رو زده . تا من و دیدی ساکت شدی . خدا رو شکر تب هم نکردی
جدیدا روزی یکبار روی روروئک میذارمت تا باهاش آشنا بشی . هنوز مسلط نیستی . خیلی خوشت میاد ، عقب عقب میری ولی با صفحه موزیک روی روروئک بازی مکنی و دگمه هاشو میزنی و وقتی صدای آهنگش میاد ، میخندی .
تپلی وقتی میبریمت جلوی آینه ، اول به خودت نگاه میکنی و بعد از توی آینه به ما نگاه میکنی . بعدش ذوق میکنی و کلی دست و پا میزنی.
13 آذر مصادف بود با هشتم محرم . بردمت هیات بابا اینا . از دیدن اونهمه چراغ و شنیدن صدای طبل تعجب کرده بودی و چشمات گرد شده بود .
٢١ آذر تولد دانیال بود . کلی عکس انداختیم ، ولی تو همش خواب بودی و نشد با دانیال و کیک و شمع و کادو عکس بندازی!!!! .
داداشی تولدت مبارک.
٢٩ آذر تولد بابا بود ، من امسال وقت نکردم مثل سالهای پیش براش کیک بپزم و کادو بگیرم ، خیلی شرمنده بودم، اما بابا گفت ناراحت نباش ، امسال ، من بهترین و زیباترین و باارزشترین هدیه دنیارو ، که تو باشیو بهش دادم. بابایی تولد مبارک .
راستی یلدات مبارک جیگر مامان . امسال که نمیشه ، ولی ایشالله سال دیگه بهت هندونه هم میدم که بخوری.
تازگیا ، دستات رو میکنی تو دهنت و میخوری . دائما آب دهنت هم آویزون میشه و جلوی لباست خیس میشه . از پیشبندم که خوشت نمیاد . همه میگن به خاطر دندونته ، اگه در بیاد آب دهنت بند میاد.
برای اولین بار خودم با کمک بابا بردمت حموم . خدارو شکر تونستم از پسش بربیام . ولی خیلی سخت بود . تازه فهمیدم مامان پروانه چه مهارتی داره توی این کار .
این عکس بچگی باباست .
اینم تویی