اولین بهار عمرت مبارک
گل پسرم اولین بهار عمرت مبارک . ایشالا 100 تا بهار دیگه رو هم همراه با سلامتی ببینی
یه ربع مونده بود به سال تحویل که بیدارت کردم. دست و صورتت رو شستم ، لباسهات رو عوض کردم ،هنوز مشغول بودم که سال تحویل شد. کلی عصبانی شدمهمش تقصیر بابا بود که زود بیدار نشد کمکم کنه .
مامانی امسال اولین سالیه که تو رو تو بغلم دارم .
پسرم تو همه چیز منی
عزیز لحظه لحظه ی عمر منی
امیدوارم که همه روزای سال برات نو باشه
و تو تک گل باغ زندگی من و بابا همیشه ی همیشه شاد باشی
سال که تحویل شد سه تایی نشستیم کنار سفره هفت سین عید و به هم تبریک گفتیم همدیگرو بوسیدیم و بهترین آرزوها رو تو سال جدید برای همدیگه از خدای بزرگ طلب کردیم بعدش هم کلی عکسای خوشکل انداختیم
قربون اون موهای شونه نشدت برم
یکساعت بعد از سال تحویل رفتیم خونه بابای بابا و شب هم رفتیم خونه مامان پروانه ، اونجا خاله ها و داییها هم بودن . همه از دیدن تو ذوق کردن.
اینم عکس دوست جونای پارسا به ترتیب سن
پسر خاله دانیال مرد عنکبوتی 7 ساله
دختر خاله نیکی ، خانوم با کلاس7 ساله
دختر دایی ملیکا ، خنده روی 6 ساله
دختر خاله زهرا ،( نوه خاله من ) خوشگل ترین دختر دنیا 2 سال و نیمه به همرا پارسا عسلی
دختر عمه فردخت ( خانوم مهندس) تپل مپلی من، 2 سال و نیمه
دختر خاله هلیا، مهربون و خوش اخلاق ، 1سال و 10 ماهه
دختر عمو مهلا ، شیطونک زبل 9ماهه
دانیال و نیکی، رفقای صمیمی
اینم به جای عکس نگار خانوم که دیگه حسابی بزرگ و خانوم شده و نمیشه عکسش رو گذاشت
قبل از شام داشتم بهت شیر میدادم که متوجه شدم تو یه دونه دندون در آوردی . از ذوقم داد زدم و بلند به همه اعلام کردم . همه خانواده هم خوشحال شدن و بهمون تبریک گفتن . مامان پروانه گفت اینم عیدی آقا پارسا به مامان و باباش بود.
خوشگل پسر من حالا دیگه به قول وبلاگیا یه مروارید درخشان توی صدف دهانش داره . بازم مبارکه قند عسل
روز چهارم عید دومین دندونت هم در اومد . بازم مبارکه شکلات مغزدار من
عید امسال به خاطر وجود نازنین تو مسافرت نرفتیم . چون ترسیدیم خدایی نکرده پسر کوچولومون مریض بشه . البته اینم بگم که خودم دوست داشتم بریم ، اما مامان پروانه و خاله مرجان نظرم رو عوض کردن و گفتن به خاطر پارسا نباید بری ، چون پارسا اذیت میشه .
دایی مسعود هم که الان سربازه و تا روز چهارم عید باید تو پادگان بمونه . خلاصه همه چی دست به دست هم داده بود که ما نریم مسافرت . به جای اون تا دلت بخواد خونه عمه و خاله و دایی و عمو رفتیم و کلی هم مهمون عزیز خونمون اومد .روی هم رفته عید خوبی بود و کلی بهمون خوش گذشت.
سیزده به در
روز سیزدهم صبح هوا خیلی سرد بود . هم به خاطر سرما و هم اینکه دیشبش از مهمونی دیر برگشته بودیم صبح رو خوابیدیم و بعد از ظهر که شد با بابایی رفتیم پارک نزدیک خونه
، سبزه کوچولوی تو رو هم بردیم و تو با دستای خوشگلت انداختیش توی آب
و اینجوری بود که عید تموم شد
ایشالا امسال همه دلشون شادو لبشون خندون باشه