پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

خونه ی مدل پارسایی

1391/12/21 13:21
نویسنده : مامان عاطفه
1,518 بازدید
اشتراک گذاری

   سلام عشق مامان 

الان که دارم این پست رو مینویسم ساعت 6/50دقیقه صبح جمعس . و تو انقدر هی منو بیدار کردی و شیر خوردی که دیگه خواب از سرم پرید . جدیدا اینجوری شدی از بس غذا نمیخوری تند تند گرسنه میشی و دائم میگی عاطفه ممه بده . شب تا صبح و که نگو . این غذا نخوردن شما نی نی ها هم برای ما مامانا شده یه معضل . هنوزم هیچکدوم نتونستیم راهکاری براش پیدا کنیم . فقط میشینیم غصه میخوریم و حسرت که چرا فلان بچه خوب میخوره و تپل تره و بچه من ................. .

 

بگذریم

دو روز پیش یعنی تو 19 ماه ده روزگیت رفتیم مرکز بهداشت و واکسن 18 ماهگیت رو زدیم . حتما میپرسی چرا انقدر دیر ؟؟؟؟ اتفاقا اومدم همینو برات بگم .

قضیه از این قراره که امسال با بابا تصمیم گرفتیم توی خونه تغییرات اساسی بدیم . مثلا اینکه تخت خودمون رو جمع کنیم و اتاقمون رو بکنیم اتاق پارسایی ، آخه خونه کوچولوی ما فقط یه اتاق داره و خوب مطمئنا اون اتاق باید مال شاه پسرمون باشه دیگه .

بعدشم کلی تغییرات دیکه مثل پارکت کردن خونه و کاغذ دیواری و بزرگ کردن آشپزخونه و نور مخفی و گچ کاری روی سقف و ........ . اولش فکر نمیکردیم انقدر طول بکشه و مهمتر اینکه انقدر هزینه بر باشه . ما از دی ماه شروه کردیم به امید اینکه اواسط بهمن کار تموم شه . اما تا همین الانشم تموم نشده .

من که خیلی اذیت شدم اما خوشبختانه تو خیلیم لذت بردی . چون اولا که هفته به هفته خونه مامان پروانه و خاله ناهید و خاله الهه و مامان بابا میموندیم و تو کیف میکردی .

 

خونه خاله ناهید بازی با دانیالو کلی عشق و حال

 

 

شیطونی تو خونه خاله الهه و بازی با هلیا

 

دوما روزایی که خونه بودیم با بابا کلی گچ بازی و خاک بازی میکردی و با ابزارای بنایی و پیچ گوشتی و متر و دریل و ............. اینجور چیزا انقدر بازی کردی که نگو . نمیدونم چقدر به این ابزارا علاقه داری . فکر کنم مثل بابا میخوای فنی بشی و آچار به دست . بالاخره به قول شاعر

پسر کو ندارد نشان از پدر   تو بیگانه خوانش نخوانش پسر

 

 

بازم بگذریم .

تو این اوضاع و احوال بود که دوتامون یه سرما خوردگیه خفیف گرفتیم . خوشبختانه تو سه روزه خوب شدی منم ظاهرا خوب شدم . اما متاسفانه ظاهرا . چون عفونت توی بدنم بود و زد به گوشم منم به خاطر تو نمیخواستم چرک خشک کن و مسکن بخورم چون میترسیدم از طریق شیر به تو منتقل بشه و اینکه چرک خشک کنها شیرم و کم کنه یا مزه شیرم عوض شه .

خلاصه که تعلل من باعث شد بیماریم تشدید پیدا کنه . طوری که آخر سر از درد مجبور شدم کلی مسکن بخورم و آمپولای قوی آرام بخش بزنم . کلی چرک خشک کن لعنتی رو بندازم بالا و دائم تو گوشام قطره بریزم . بلکه این درد کشنده ساکت بشه اما خدا این مریضی رو نصیب دشمنتم نکنه با اینهمه دارو بازم انقدر درد کشیدم که نپرس دست آخرم عفونت خشک که نشد هیچی پرده گوشم و سوراخ کرد و با یه درد کشنده تر از گوشم اومد بیرون .

ولی مامانی نترس کر نشدم . دکتر گفت پرده گوش دوباره جوش میخوره . فقط زمان میبره .

در حال حاضرم دیگه دارو نمیخورم . فقط قطره میریزم و اما گوش چپم سنگین شده و صدای قشنگ تو رو درست نمیشنوه . تو هم انقدر مهربون و دوست داشتنی ای که نگو . هرشب برام قطره هامو میاری خودت تکونش میدی و میدی به بابا و میگی بابا قطره بریز.

یه موقعهایی هم میبینم قطره رو برداشتی و تو گوش خودت یا عروسکت داری قطره میریزی . البته در قطره بستس.

 

 

عاشق این عکستم

خلاصه که مامانی دوست نداشتم به خاطر تو دارو بخورم اما مجبور شدم منو ببخش . خدا خیلی دوستم داشت چون شیرم کم نشد . حالا مزه و اثر دارو رو نمیدونم . خدا کنه که روت اثر نذاشته باشه.

این بود قضیه دیر واکسن زدنت چون خودم مریض بودم و میدونستم این واکسن هم دو روز تب داره و هم 10 روز درد .منم وقتی خودم مریض بودم نمیتونستم از تو پرستاری کنم که .

حالا که واکسنت رو زدیم ، میبینم هزار ماشالله قویتر از اونی هستی که فکر میکردم . اونروز که تب نکردی هیچ بعد از ظهرشم کلی نانای کردی و از رو صندلی بالا و پایین رفتی . فقط نصفه شب تبت بالا رفت و با خوردن استامینوفن گریه کردی حالا هم پات درد میکنه و اصلا نمیذاری کمپرسش کنم . وقتی بهش دست میزنم یه ذره جیغ جیغ میکنی و میگی عاطفه نکن دیگه . ولی کلا سعی میکنی به روی خودت نیاری که درد داری .

آفرین پسر قوی و محکم خودم . ایشالله همیشه همینجوری به درد و ناراحتیات غلبه کنی . آمین.

پارسا 11 روز بیشتر به عید نمونده و مامان هنوز هنوز نرسیده برات لباس نو بخره . حالا که من خوب شدم هوا بد شده . شانس منو میبینی . خدا کنه تو این هفته هوا خوب شه بریم خرید و برات کلی لباسای خوشگل بخرم وروجکم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان نگار و نيكي
21 اسفند 91 8:42
پسر خوشگله ديگه حسابي بزرگ شديا داري براي خودت مردي مي‌شي ولي موي بلند چقد بهت مياد مثل ماه شدي اون عكس آخرت هم كه ديگه قرار رو از من گرفت انشاءالله هميشه و هميشه سلامت و سرحال و قبراق باشي عزيزم
خاله فاطي
24 اسفند 91 1:05
قربونت برم خاله جون خيلي بيامزه شدي مخصوصا عكسي كه كمك باباييت ميكني خدا قوت شيرمرد عكس اخر هم خوابيدي ماه افتاديدلم ميخواست هزار بار بوست ميكردم
نی نی قتو
25 اسفند 91 8:14
سلام با طراحی تقویم 1392 یه یادگاری قشنگ با عکس کودک خود داشته باشید و یک عکس طراحی شده با عکس دلبند خود از نی نی فتو هدیه بگیرید
فریبا مامان حسام
26 اسفند 91 15:34
چه عکسای خوشگلی گذاشتی مبارکه تغییرات خونتون. حتما الان کلی خوشگل شده پارسای خوش عکس من دوستت دارم.
مامانی وروجک
29 اسفند 91 22:59
دو قدم مانده به خندیدن برگ یک نفس مانده به ذوق گل سرخ چشم در چشم بهاری دیگر تحفه ای یافت نکردم که کنم هدیه تان یک سبد عاطفه دارم همه ارزانی تان . . . عید نوروز بر شما مبارک
پويا كوچولو
20 فروردین 92 0:33
سلام به پارساجون و بابا و مامان محترمش خوبين انشاءالله ؟ چه پسري ... قند و عسلي پارسا جون خيلي از ديدنت خوشحال شدم بازم ميام ديدنت
متین مامی ایلیا
10 اردیبهشت 92 19:47
گرامیداشت روز مادر.. گرامیداشت فرشته ای آسمانی است که خداوند به هر انسانی در روی زمین یکی از آنها را هدیه داده است... فقط و فقط یکی که هیچ جایگزینی ندارد... فرشته مهربان، روزت مبارک
شیما مامان شاهین
10 خرداد 92 13:46
سلام به وبلاگ ما سربزنید خوشحال میشیم لینکمون کنید
سمر.مامان پارسا.
23 خرداد 92 15:47
فریبا مامان حسام
30 خرداد 92 12:04
چرا آپ نمیکنی دلمون واستون تنگ شده
ستایش*مامان محمود
11 تیر 92 1:52
چه پسمل نازی میشه 1 لحظه بیاید اینجا؟ http://yedoneh.niniweblog.com/