پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

وقتی پارسا 10 ماهه شد......

  سلام عزی ز د ل مام ان  دقیقا روز چهارم خرداد بود که ده ماهه شدی و من صبح متوجه شدم که تو دیگه خودت میتونی بشینی ( یعنی از حالت سینه خیز به حالت نشسته در میای ). کلی ذوق زد ه شدم و زودی به بابا زنگ زدم ، ا ونم خیلی خوشحال شد و گفت که از این حرکتت کلی انرژی مثبت گرفته . بعد از چند روز که نشستن رو یاد گرفتی ، دیگه سینه خیز نرفتی و چهار دست و پا شدی . اینم یه اتفاق خوش دیگه تو ده ماهگی گل پسرم بود    خد ایا چقدر دوست داشتم این روزا رو ببینم . یعنی به آرزوم رسیدم ؟؟؟؟ خدا جونم ازت سپاسگزارم . آخ که نمیدونید چقدر لذت داره آدم به چیز...
2 مرداد 1391

♥♥♥دو تا 9 ماهه که تو با منی♥♥♥

  جیگر مامان ، از این ماه کلا سیستم غذا خوردنت تغییر کرد . صبحونه دیگه لب به سرلاک و بیسکوییت نزدی و دلت یه چیز خنک میخواد   منم برات دنت بیسکوییتی گرفتم طعمش رو خیلی پسندیدی . گفتم شاید تو وعده های دیگه سرلاک بخوری ولی اصلا تمایل به خوردنش ند اشتی ( یه سرلاک کامل رو بابا به جای تو خورد ) نوش جونش عسلی من تو همیشه صبحا که پامیشی خیلی خوش اخلاقی .  سر کیف هم که باشی شروع میکنی به دست دستی کردن . دست میزنی و میگی دَ دَ دَس . دَدَ دَس . یعنی دست دست دست حیف شد که نتونستم از دس دسی کردنت یه عکس خوشکل بگیرم زبونت رو میزنی به سقف دهنت و محکم میندازیش بیرون و صدا...
19 خرداد 1391

اولین بهار عمرت مبارک

  گل پسرم اولین بهار عمرت مبارک . ایشالا 100 تا بهار دیگه رو هم همراه با سلامتی ببینی یه ربع مونده بود به سال تحویل که بیدارت کردم. دست و صورتت رو شستم ، لباسهات رو عوض کردم ،هنوز مشغول بودم که سال تحویل شد. کلی عصبانی شدم همش تقصیر بابا بود که زود بیدار نشد کمکم کنه .   مامانی امسال اولین س الیه که تو رو تو بغلم دارم . پسرم تو همه چیز منی عزیز لحظه لحظه ی عمر من ی امیدوارم که همه روزای سال برات نو باشه و تو تک گل باغ زندگی من و بابا همیشه ی همیشه شاد باشی     سال که تحویل شد سه تایی نشستی م کنار سفره هفت سین ...
16 خرداد 1391

پسر 8 ماههء من

    هیشکی مثل پارسا نمیتونه ژست بگیره تو روزای عید چون بابایی خونه بود و دائم بغلت میکرد و میبردت اینور و اونور بغلی شدی . بعد از عید که بابا رفت سر کار ، دردسر منم شروع شد . آخه دائم توقع داشتی بغلت کنم و ببرمت بیرون . تو هم که ماشالا سنگینی و من بیشتر از 2 دقیقه نمیتونم تو بغلم بگیرمت .     بابا که از سر کار میاد ، میزنی زیر گریه و تا نبردت بیرون ساکت نمیشی . به همین خاطر تصمیم گرفتم ؛ هر روز ساعت 6- 7 بعد از ظهر ، با کالسکه ببرمت پارک نزدیک خونه مامان پروانه ، بعد از اونجا هم میگم مامان و خاله مرجان بیان پیشمون . اونوقت من هم من با اونا صحبت میکنم و حوصل...
3 خرداد 1391

قند عسل 7 ماهه

    دوباره سلام جگر گوشه من قندعسل من 7 ماه پیش به این دنیا اومدی . اومدی و با اومدنت دنیای ما رو رنگی تر کردی دنیا زیبا بود . با حضورت زیباترش کردی. زندگیمون خوش عطر بود . اما از موقعی که قدم به این دنیا گذاشتی ، دنیا یه بوی دیگه میده . بوی گلهای یاس ، گلهای سرخ ، گلهای نرگس تازه چیده شده   وقتی دستای کوچیکت رو تو دستام میگیرم حس میکنم که دنیا تو دستای منه . تو بهم قدرت میدی که با مشکلات زندگی راحت کنار بیام . من و بابا با تو که باشیم ،دیگه غصه چیزی رو نمیخوریم . تو خواب و بیداری ، فقط به تو فکر میکنیم   کوچولوی من تا زگیا شصت دستت رو میخوری   یه موق...
12 ارديبهشت 1391

عکسهای آتلیه خونگی مامان

این عکسها مربوط به ٧ ماهگی پارساست .   برای دیدن بقیه عکسهای پارسا جیگر روی ادامه مطلب کلیک کنید . نظرتون برام مهمه . خوشحال میشم نظرتون رو بگید      بدون شرح           قند عسل از الان عاشق کتابه   ...
8 ارديبهشت 1391

وقتی تو شکمم بودی

                                           سلام پارسای مامان .  نمیدونم الان که این خاطرات رو میخونی چند سالته؟! تو چه موقعیتی هستی؟! طنین صدات مردونه شده یا نه ؟! منو بابا کجاییم ؟!  نمیدونم چون معلوم نیست کی علاقه پیدا کنی که بخونی و اینکه توی چه سنی معنی واقعی کلماتم رو درک میکنی !!! ولی این  رو میدونم که من عاشقانه برات مینویسم من عشق واقعی رو با وجود تو تجربه کردم . این حس قشنگ رو بهت مدیونم ...
23 فروردين 1391