پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

شش ماهه پسر

          مامانی ، واکسن ٦ ماهگیت رو زدی . زیاد دردت نیومد. همش یه کوچولو  گریه کردی . ولی شدیدا تب کردی تا سه روز خیلی بد خلق شده بودی و دائم نق میزدی . دوباره شبا بیدار میمونی و دلت بازی میخواد. از امروز غذای کمکی رو شروع کردم . صبحانه = سرلاک یا فرنی یا بیسکوئیت مادر با آب جوشیده نهار = سوپ ماهیچه یا مرغ شام = سوپ ماهیچه یا مرغ تو خیلی خوشت میاد و خوب غذا میخوری و دوست داری بیشتر بهت بدم . میان وعده هم سیب و موز بهت میدم . عاشقشی عسلی توی این ماه خیلی تغی یر کردی . دیگه میتونی بشینی ، ما خیلی از این با...
23 فروردين 1391

پنج ماهه که دنیای ما رنگی شده

  دیگه خطرناک شدی فینگیلی . باید چهار چشمی مواظبت باشم که یه وقت غلت زنان از روی مبل یا تخت نیافتی . وقتی غلت میزنی و به روی شکم میشی گیر میکنی بعد جیغ و داد میکنی تا بیام و بلندت کنم .   با روروئک دیگه میتونی به سمت جلو بری و بازی میکنی .     تازگیا هرچی بهت شیر میدم سیر نمیشی ، منم به توصیه دکتر ، شبا یک وعده قبل از خواب حریره بادوم یا حریره برنج رقیق بهت میدم . خیلی خوب با قاشق غذا میخوری . فکر کنم از اون شیکموها باشی . رو پاهای هرکی نشسته باشی ، برمیگردی ،نگاش میکنی به روش میخندی و  دوباره برمیگردی . این کار رو زیاد انجام میدی . ...
23 فروردين 1391

روز تولد تو روز تولد تموم خوبیاست

                                                                                             نمیدونم در آینده چی پیش میاد و تو چه جوری میشی ؟ به چی علاقه خواهی داشت ؟ بچه آرومی هستی یا زیاد گریه میکنی؟ اهل مطالعه هستی ؟ بازیگوشی؟ خ جالتی ای ؟ پ ر حرفی ؟ کنجکاوی ؟ ووووووو هزار تا خصوصیت دیگه ، اما ه ر جوری که باشی یا هر خصلتی که داشته باش ی  فقط این رو بدون که ب...
23 اسفند 1390

باورم نمیشه سه ماهه شدی

     بابا برای کار مجبور شد بره شمال و ما رو تنها بزاره.میدونم که ندیدن تو براش خیلی سخته . خودش میگه  اونجا که هست ، همش تو فکر من و توئه . خاله مرجان اومده پیشمون که این چند روزه رو تنها نباشیم. قرار شده وقتی بابا برگشت ببریم و ختنت کنیم ، آخی ............. .   جدیدا هرچی رو که به دستت میدیم میکنی تو دهنت . آخه پسری همه چی که خوردنی نیست.دایی امیر پرفسور شده میگه : بچه ها توی این سن همه چیز رو با زبونشون لمس میکنن .بذار بخوره . ولی آخه دایی امیر ، میکروبا رو چیکار کنیم ؟     قبلا چند بار قهقهه کوچولو زدی ، خیلی کم . اما اینبار خون...
22 اسفند 1390

دو ماهگیت مبارک

قند عسل مامان ، امروز دو ماهه شدی.    ساعت ٥ بعد از ظهر ، از دکتر وقت گرفته بودم تا بریم واکسنت رو بزنیم. از صبح دلشوره داشتم . بردمت خونه مامان پروانه تا حمومت کنه ، گفتم شاید بعد واکسن درد داشته باشی و نتونی تا چند روز حموم بری .( هنوزم مامان پروانه تو رو میبره حموم ، من که جرات نمیکنم ببرمت) . ساعت چهار و نیم با بابا رفتیم مطب ، تا نوبت ما ب شه ساعت شد ٦ . خانوم دکتر داشت سرنگ رو پر میکرد که واکسنت رو بزنه . تو روی تخت دراز کشیده بودی ، اومدم بالاسرت تا شلوارت رو دربیارم دیدم خندیدی و انگشتمو گرفتی . بغضم گرفت و جام رو با بابا عوض کردم و خودم رفتم عقب اتاق ...
18 اسفند 1390

وای یعنی یکماه گذشت

آقا فسقلی تولد ا ماهگیت مبارک                                               قند عسلم. خدا رو شکر جای سوزنای دست و پاهات کمرنگ شده و داره میره . همش میترسیدم جاش بمونه.                                 خوب شیر میخوری . اصلا مثل بچه های دیگه اذیت ن...
18 اسفند 1390