کلام تو شیرین است . مثل قند . مثل قند عسل . پس بگو من میشنوم.
نفس مامان ، تو خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنیم حرف افتادی . تو چهار ماهگی ماما. دد . بابا .م م و این جور کلمات رو میگفتی؛ بعد یه مدت یادت رفت و به جاش شروع کردی به گفتن رررر .وووو.ی ی ی ی ی. م م م م م. ن ن ن ن و ....... آدمای با تجربه خانواده و همچنین خانوم دکترت ، پیشبینی کرده بودن که تو زودتر از نی نی های دیگه حرف خواهی زد . فهمیده بودیم که خیلی به حرف زدن علاقه داری وقتی یه کلمه جدید رو ادا میکنی کلی خوشحال میشی و دایم تکرارش میکنی .
از جمله کلمه هایی که معنی داشت و تو رو حساب معنیش به زبون آوردی ، تو سن 9ماهگی و گفتن کلمه مَ جان ( مرجان ) بود بعد از اون گفتی اِ دِّ یعنی ( بده ) . بعدش هم کلمه اَکخ که معنی رفت میداد و توی 10 ماهگی تونستی صحیح اداش کنی و بگی رفت . توی همون 9 ماهگی اسمایی مثل دانال ( دانیال ) رو خیلی تکرار میکردی .
کلمه دیگه ای که توی 10 ماهگی، از روی درک معنیش گفتی و باعث تعجب من و بقیه میشد ، کلمه نترس بود که خیلی واضح و کامل اداش کردی و اینکه با شنیدن صداهایی مثل صدای جارو برقی و رد شدن کامیون از خیابون میترسیدی و میگفتی نترس یا ترسم یا میترسه . متعجبم از اینکه از کجا میدونستی این کلمه ها هم خانواده ی ترس میشن .
تو 11 ماهگی کلمه هایی مثل نزن ،نکن ، نه نه نه نه . طوری که با تکون دادن انگشت اشاره جلوی صورتت نه بودن قضیه رو حالیمون میکردی و گفتن کلمه اُتّاد ( افتاد ). اگه کار بدی انجام میدادی خودت قبل از ما نچ نچ میکردی اینطوری تُّ تُّ تُّ تُّ .
یه بار چرخ ماشینت رو شکستی و من گفتم آخ شکست . از فرداش هر چیزی رو خراب میکردی میگفتی شی است ( شیکست ).
یکسالگی به بعد صحبت کردنات کاملتر شد . کلمه هایی مثل توپَّ ، آبَّ ، بالا ، مایین ( پایین ) معله ( بله ) ، قورغابه ( قور باغه ) ، قوقولی ، هاپو ، صابوف( صابون )، شابوف ( شامپو ) حموم .دست ، گوش، نمیده ،آله ( خاله )، نانای ، دشویی ( دستشویی ) جیش ، مَ مِ ، مَمی یا پوف ( هردو به معنی غذاست )، دانال ( دانیال ) هِلا ( هلیا ) لّّلا ( مهلا ) اَنا( انار ) داخ ( داغ) فّو ( فوت کردن ) ترسناک . خطرناک .کوش ، نیست ، ایناهاش. به به ، نِ نِ (نینی)، کفش ، شوار ( شلوار ) تخت ، پوشک ، آقا ، صبلی ( صندلی ) ، روشن ، برق، ویژ (یعنی ماشین ) خُعکار ( خودکار) دفتر نَ آشی ( نقاشی)، الو . کَره. باتی ( باتری )، دتور ( سنتور) و .............شاید خیلی کلمه های دیگه الان یادم نمیاد .
ماها با شنیدن هر کدوم از این کلمات که از دهان خوشمزه ی تو بیرون اومد کلی ذوق کردیم و انرزی مثبت گرفتیم .
1 سالو سه ماهه که شدی بهم گفتی مامان ولی بعد از یه مدت دیگه منو آتی خطاب کردی و بعد همون رو کامل کردی و گفتی آتوفَ ( عاطفه) نمیدونی چقدر خوشم میومد همه جا تشویقت میکردم که صدام کنی تو هم خوشت میومد و و دائم میگفتی آتوفَ ،آتوفَ ........
بماند که یه موقعهایی هم انقد میگی که خسته میشم و میگم بسته دیگه مامان جان . دیگه صدام نکن.
تو سن 1سالو 4 ماهگی بابا رو صدا کردی یه مدت هم صداش کردی حسن ، بعدش گفتی حسن جان و پس از چند روز بابا حسن یا بابا جان صداش کردی { اونم بایه لحن شیرینی که نگو ..} تا الانم که تو سن 1 سالو 5 ماهگی هستی بنده هنوز همون آتوفَ که بودم هستم و جدیدا به آتوفِ تبدیل شدم . زیاد بهم مامان نگفتی . عوضش به مامان پروانه و مامان بابا میگی مامان . منم بهت خرده نمیگیرم خوب اونا هم یه جورایی مامانت میشن دیگه .
خلاصه از این کلمه های ریز ریز که بگذریم باید بگم که قند عسل من الان دیگه کارت از گفتن کلمه گذشته . دیگه برامون جمله میگی
جمله هایی مثل به من نمیده . بابا جان اومد . آتوفَ مَ مِ بده . آله جون رفت . آله مَجانِ من . آله جونَ من. دعوا نکن. بریم تخت . من بستم . این در اومد . رفت اونجا . رفت خونشون .
دیگه همه چیز رو متوجه میشی و حرفامو میفهمی هرچیزی رو میگم بیار میاری و میگم فلان چیز و بر ندار یا بذار سر جاش زودی میذاری .
از جارو شارژی میترسی و بهش میگی خطرناک . حرفمو که گوش نمیدی تا میگم خطرناک اومد . زودی اونکارو انجام میدی . یه عروسک میمونم داری که از جلوش رد بشی چشماش روشن میشه و صدای جیغ از خودش در میاره . از اونم بدجوری میترسی و تا میگم آقا میمونه میاد خودتو جمعو جور میکنی و حرفمو گوش میدی . البته حالا دیگه ترست ریخته و اگه کسی بر خلاف میلت کاری انجام بده بهش میگی آقا اومد ، بترسه. یه موقعهایی هم از لج من آقا میمونه رو بغلش میکنی و میبوسیش و میگی روشن . یعنی چشماش روشن شه.
ناگفته نمونه که بابایی کلی سر من غر زد که چرا بچمو میترسونی و ..... . منم دیگه از این کارا نکردم و نمیکنم (ولی خودمونیم سلاح خوبی بودا.)