پارساپارسا، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

پسر پسر قند عسل

کلام تو شیرین است . مثل قند . مثل قند عسل . پس بگو من میشنوم.

1391/11/18 9:48
نویسنده : مامان عاطفه
1,823 بازدید
اشتراک گذاری

  

  نفس مامان ، تو خیلی زودتر از اونی که فکرش رو بکنیم حرف افتادی . تو چهار ماهگی ماما. دد . بابا .م م  و این جور کلمات رو میگفتی؛ بعد یه مدت یادت رفت و به جاش شروع کردی به گفتن رررر .وووو.ی ی ی ی ی. م م م م م. ن ن ن ن و ....... آدمای با تجربه خانواده و همچنین خانوم دکترت ، پیشبینی کرده بودن که تو زودتر از نی نی های دیگه حرف خواهی زد . فهمیده بودیم که خیلی به حرف زدن علاقه داری وقتی یه کلمه جدید رو ادا میکنی کلی خوشحال میشی و دایم تکرارش میکنی .

از جمله کلمه هایی که معنی داشت و تو رو حساب معنیش به زبون آوردی ، تو سن 9ماهگی و گفتن کلمه مَ جان ( مرجان ) بود بعد از اون گفتی اِ دِّ  یعنی ( بده ) . بعدش هم کلمه اَکخ که معنی رفت میداد و توی 10 ماهگی تونستی صحیح اداش کنی و بگی رفت . توی همون 9 ماهگی اسمایی مثل دانال ( دانیال )  رو خیلی تکرار میکردی .

 

کلمه دیگه ای که توی 10 ماهگی،  از روی درک معنیش گفتی و باعث تعجب من و بقیه میشد ، کلمه نترس بود که خیلی واضح و کامل اداش کردی و اینکه با شنیدن صداهایی مثل صدای جارو برقی و رد شدن کامیون از خیابون میترسیدی و میگفتی نترس یا ترسم یا میترسه . متعجبم از اینکه از کجا میدونستی این کلمه ها هم خانواده ی ترس میشن .

تو 11 ماهگی کلمه هایی مثل نزن ،نکن ، نه نه نه نه . طوری که با تکون دادن انگشت اشاره جلوی صورتت نه بودن قضیه رو حالیمون میکردی و گفتن کلمه اُتّاد ( افتاد ). اگه کار بدی انجام میدادی خودت قبل از ما نچ نچ میکردی اینطوری  تُّ تُّ تُّ تُّ .

یه بار چرخ ماشینت رو شکستی و من گفتم آخ شکست . از فرداش هر چیزی رو خراب میکردی میگفتی شی است ( شیکست ).

یکسالگی به بعد صحبت کردنات کاملتر شد . کلمه هایی مثل توپَّ ، آبَّ ، بالا ، مایین ( پایین ) معله ( بله ) ، قورغابه ( قور باغه ) ، قوقولی ، هاپو ، صابوف( صابون )، شابوف ( شامپو ) حموم .دست ، گوش، نمیده ،آله ( خاله )،  نانای ، دشویی ( دستشویی ) جیش ، مَ مِ ، مَمی یا پوف ( هردو به معنی غذاست )، دانال ( دانیال ) هِلا ( هلیا ) لّّلا ( مهلا ) اَنا( انار ) داخ ( داغ) فّو ( فوت کردن ) ترسناک . خطرناک .کوش ، نیست ، ایناهاش. به به ، نِ نِ (نینی)، کفش ، شوار ( شلوار ) تخت ، پوشک ، آقا ، صبلی ( صندلی ) ، روشن ، برق، ویژ (یعنی ماشین ) خُعکار ( خودکار) دفتر نَ آشی ( نقاشی)، الو . کَره. باتی ( باتری )، دتور ( سنتور) و .............شاید خیلی کلمه های دیگه الان یادم نمیاد .

ماها با شنیدن هر کدوم از این کلمات که از دهان خوشمزه ی تو بیرون اومد کلی ذوق کردیم و انرزی مثبت گرفتیم .

1 سالو سه ماهه که شدی بهم گفتی مامان ولی بعد از یه مدت دیگه منو آتی خطاب کردی و بعد همون رو کامل کردی و گفتی آتوفَ ( عاطفه) نمیدونی چقدر خوشم میومد همه جا تشویقت میکردم که صدام کنی تو هم خوشت میومد و و دائم میگفتی آتوفَ ،آتوفَ ........

بماند که یه موقعهایی هم انقد میگی که خسته میشم و میگم بسته دیگه مامان جان . دیگه صدام نکن.

تو سن 1سالو 4 ماهگی بابا رو صدا کردی یه مدت هم صداش کردی حسن ، بعدش گفتی حسن جان و پس از چند روز بابا حسن یا بابا جان صداش کردی { اونم بایه لحن شیرینی که نگو ..} تا الانم که تو سن 1 سالو 5 ماهگی هستی بنده هنوز همون آتوفَ که بودم هستم و جدیدا به آتوفِ تبدیل شدم . زیاد بهم مامان نگفتی . عوضش به مامان پروانه و مامان بابا میگی مامان . منم بهت خرده نمیگیرم خوب اونا هم یه جورایی مامانت میشن دیگه .

خلاصه از این کلمه های ریز ریز که بگذریم باید بگم که قند عسل من الان دیگه کارت از گفتن کلمه گذشته . دیگه برامون جمله میگی

جمله هایی مثل به من نمیده . بابا جان اومد . آتوفَ مَ مِ بده . آله جون رفت . آله مَجانِ من . آله جونَ من. دعوا نکن. بریم تخت . من بستم . این در اومد . رفت اونجا . رفت خونشون .

دیگه همه چیز رو متوجه میشی و حرفامو میفهمی هرچیزی رو میگم بیار میاری و میگم فلان چیز و بر ندار یا بذار سر جاش زودی میذاری .

از جارو شارژی میترسی و بهش میگی خطرناک . حرفمو که گوش نمیدی تا میگم خطرناک اومد . زودی اونکارو انجام میدی . یه عروسک میمونم داری که از جلوش رد بشی چشماش روشن میشه و صدای جیغ از خودش در میاره . از اونم بدجوری میترسی و تا میگم آقا میمونه میاد خودتو جمعو جور میکنی و حرفمو گوش میدی . البته حالا دیگه ترست ریخته و اگه کسی بر خلاف میلت کاری انجام بده بهش میگی آقا اومد ، بترسه. یه موقعهایی هم از لج من آقا میمونه رو بغلش میکنی و میبوسیش و میگی روشن . یعنی چشماش روشن شه.

ناگفته نمونه که بابایی کلی سر من غر زد که چرا بچمو میترسونی و ..... . منم دیگه از این کارا نکردم و نمیکنم  (ولی خودمونیم سلاح خوبی بودا.)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (8)

مامان نگار و نيكي
16 بهمن 91 11:55
تو كه حرف مي زني خوشيد قلبم گرمتر مي‌تابد و پرنورتر... گرم مي‌شوم، مي‌سوزم و تپش قلبم گواهي مي‌دهد زندگيم زيباتر شده... تو كه لب باز مي‌كني آسمان قلبم باراني مي‌شود، آسمان قلبم باراني مي‌شود؛ از درون خالي مي‌شوم زير رگبار عاشقانه كلماتت خيس مي‌شوم بعد رنگين كمان مي‌شود سرزمين دلم و من عاشق مي‌شوم... با هر كلمه‌ات گلها شكفته مي‌شوند، زمستان، بهار مي‌شود، پرنده‌ها مي‌خوانند، جويبار جاري مي‌شود، آسمان مي‌خندد، زمين مي‌رقصد و من... من نمي‌دانم بخندم از نهايت خوشحالي يا اشك بريزم از فرط خوشبختي... تو كه مي‌گويي بهشت را در كلمات تو مي‌بينم؛ بهشت را به زير پاي تو مي‌ريزم... پارساي عزيزم گل پسر عسلي خاله هميشه لبهايت با كلمات زيبا همنشين باد
مامانی وروجک
16 بهمن 91 22:32
خاله کیانا
18 بهمن 91 20:38
سلاممممممممم ماشالله هزار ماشالله روز به روز داره خوشگلتر میشه، قربونش برم. دلت میاد میترسونیش؟؟؟؟ توروخدا دیگه نترسونش گناه داره. دوستتون دارم، زود به زور آپ کن عزیزم.
مامان آیدین
22 بهمن 91 1:42
الهی من فداش بشمهزار ماشاالله مامانی اسفند براش دود کن یادت نره قربونش برم چقدر هم بامزه حرف میزنهتوروخدا دیگه زیاد همه جا نگو این زود حرف زد جیگرم تو چشم میاد بمیرم براش
مامان بهراد
24 بهمن 91 12:48
سلام آقا پسریت چه بزرگ شده ماشاا... .شیرین ترم که شده .مواظبش باش مرسی که به وب بهراد من سر میزنی و نظر میزاری...پسرتو ببوس
خاله فاطي
5 اسفند 91 20:00
شيرين زبانيت از شيريني تر هم خوشمزه تره ادم از شنيدنش سير نميشه وخدا راشكر ميكنم كه عزيز مثل تو دركنارم هست وشاهد بزرگ شدنش هستم ميبوسمت ناز گلم
مامانی وروجک
13 اسفند 91 22:27
سلام شیرین زبون.ماشالله چقدر کلمه هارو بامزه و شیرین میگی.مخصوصا اتوف رو!امیدوارم همیشه شاد و پیروز باشی و مامان و بابایی از داشتنت افتخار کنن.