پسر 8 ماههء من
هیشکی مثل پارسا نمیتونه ژست بگیره تو روزای عید چون بابایی خونه بود و دائم بغلت میکرد و میبردت اینور و اونور بغلی شدی . بعد از عید که بابا رفت سر کار ، دردسر منم شروع شد . آخه دائم توقع داشتی بغلت کنم و ببرمت بیرون . تو هم که ماشالا سنگینی و من بیشتر از 2 دقیقه نمیتونم تو بغلم بگیرمت . بابا که از سر کار میاد ، میزنی زیر گریه و تا نبردت بیرون ساکت نمیشی . به همین خاطر تصمیم گرفتم ؛ هر روز ساعت 6- 7 بعد از ظهر ، با کالسکه ببرمت پارک نزدیک خونه مامان پروانه ، بعد از اونجا هم میگم مامان و خاله مرجان بیان پیشمون . اونوقت من هم من با اونا صحبت میکنم و حوصل...
نویسنده :
مامان عاطفه
12:22